این چند وقت
سلام سلام من اومدم یه کم وبلاگ عرشیای مامانو آپ کنم خوب از وقتی شروع میکنم که آخرین روزای بارداریم بود و این وروجک هیج جوره راضی نمیشد مامانی رو ول کنه و بیاد تو بغلم از تاریخ زایمان گذشته بود و مدام مامانم و خواهرام بهم زنگ میزدن که دردم شروع شده یا نه منم مدام جوابم نه بود که هیچ دردی ندارم مدام بهم گوشزد میکردن که پیاده روی داشته باشم و منم تنبل شده بودم و سنگین زورم میومدم حتی دو قدم راه برم چه برسه به پیاده روی بالاخره رمضونم رسید و چند روزی ازش گذشت تا یه روز که داشتن اذان میگفتن برای افطار مسعود داشت آماده میشد بره مسجد تا اونجا افطار کنه یه دفعه یه دردی پیچید تو پهلوم که اهمیتی ندادم و گفتم مثل همیشه یه دردی جزئی هست تموم میشه ول...
نویسنده :
مامان عرشیا
12:08