خاطرات فرزند دلبندم

مامانی برگشت سر کار

1392/11/7 14:21
نویسنده : مامان عرشیا
127 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه مامان

سلام عزیز دلم الهی بمیرم که مجبور شدم تو رو تنها بزارم و بیام سر کار عزیز دلم از دورید دارم دق میکنم مامانی هر چند میدونم پیش عزیز جون هستی و خوب ازت مراقبت میکنن ولی بازم دلم بچمو میخاد دلم میخاد بغلش بگیرم و بوس بوسیش کنم و از شیره وجودک بهش بدم بخوره .

۶ ماه گذشت و پسر ما ۶ ماهه شد وای که چه روزایی بود خیلی حرف برای گفتن دارم خیلی هم عکس برای گذاشتن امروز که اومدم سر کار کلی کار داشتم نتونستم وبلاگ عرشیا رو آپ کنم این ۶ ماهم که اینترنت نداشتم حالا انشالله حرفای نگفته رو میزنم و عکساش نذاشته هم میذارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مهران
8 بهمن 92 14:33
سلام عرشياي گل خاله اينقدر دلم برات تنگ شده هرچي به ماماني گفتم بياردت شركت يه خورده پيس مالت بدم كه نياورد جيگرت بخورم اينقدر خوش اخلاقي عزيزم