خاطرات فرزند دلبندم

مهد کودک

سلام عزيز مامان فدات بشم مادري كه مجبوري بري مهد عزيزم الان درست نزديك يك هفته است كه شما ميري مهد و جگر من خونه ، از اونجايي كه عزيز جون كمر درد گرفتن و ديگه نميتونن شما رو نگه دارن الان شما ميري مهد و حسابي هم گريه ميكني الهي بميرم ماماني كاش مجبور نبودم  تو رو مهد بزارم از روي تو شرمنده هستم كه اين جوري بايد زجر بكشيييي . هر روز كه ميخايم بزارمت تو مهد حسابي گريه ميكني و مهد رو ميزاري روي سرت ولي خدا رو شكر ظهر كه ميام دنبالت آرومي . وقتي از خاله فاطمه از وضعيت شما رو تو مهد ميپرسم  يه روز ميگن پسر خيلي خوبي بوده يه روز گريه كرده و بهانه گيري . يه چيز بدتر اينكه دو تا ديگه از دندونات دارن در ميان و هر روز بهانه گيري دندوناتم ...
8 شهريور 1393

دير كردن مامان

سلام پسرم قند عسلمممممممم شكر پنير مامان واي واي ميدونم خيلي وقته نيومدم وبلاگت رو آپ كنم ببخشيد همش منتظر عكساتم كه بيارم يه بار با عكس مطلب بزارم ولي هيج جوره نميشد ولي اشكال نداره فعلا در مورد تو مينويسم تا بعد عكس بزارم يه بار عزيز دلم به تولد يك سالگيد نزديك ميشيم چقدر زود گذشت و چقدر دير گذشت عزيز دل مامان پارسال تو اين روزا تو شكم ماماني وبدي و استرس اين داشتم كه چرا به دنيا نمياي زودتر تا تو بغلت بگيرم ولي امسال شدي يه مرددددددددددددددد واسه خودت و منو بابايي حسابي به شما ميباليم . عرشيا مامان دو تا دندون داره و قشنگ ميتونه راه بره ( در سن 10 ماه و نيم راه رفت)و شيطوني كنه هنوز هيچي درست حسابي نميتونه بگه ولي فقط بابا و د...
24 تير 1393

خبر خبر

وييييييييييييي جيغغغغغغغغغغ دست هورااااااااااااااااااااااا خبر خبر خبر بدين به قندون عرشيا داره يه دندوننننن واي پسرم قند عسلم  ديروز متوجه شدم كه اولين دندون شما در اومده خيلي خيلي خوشحال شدم و ذوق كردم نميدوني وقتي ليوانو ميگيرم به دهنت و تيك تيك صدا ميده چقدرذوق ميكنم ديروز كه كار منو بابايي شده بود اين كه مدام ليوانو ميگرفتيم جلوي دهنت تا دندونت رو بهش بزني و تيك تيك صدا بده . ماماني خيلي نگران دندونت بودم و خدا رو شكر كه اين نگراني هم تموم شد. پسر مامان پله هاي خونه رو تنهايي يك به يك بالا ميري و با صداي هن هني كه از خودت در مياري معلوم ميشه كه خيلي داري تلاش ميكني قربونت برم عزيز دلم حالا ديگه تا يه ذره دير ميجنبم شما ...
11 خرداد 1393

و اما چند تا عکس از عرشیا خان

تیپ عید پسری البته پیرهنش عیدی خاله مریم هست عرشیا و امیر حسن ( چرخ بازی با دوچرخه امیر حسن خاله زهرا پنجره خونه مامان جون و شیطونیهای بابایی با عرشیا نمیگه یهو بچم بیافته ها نگاه ترو خدا چطوری ولش کرده   ...
25 فروردين 1393

راه افتادن عرشیا خان

سلام پسرم قند عسلم وای عرشیای مامان من خیلی خوشحالم شما از ٨ ماه و ٥ روزگید راه افتادی و شروع کردی به چهار دست و پا رفتن و منم حسابی ذوق کردم خیلی منتظر موندم ولی بالاخره راخ افتادی عزیز دل مامان  البته نا گفته نمایند مه چند روز قبلش سینه خیز میرفتی ولی طولی نکشید که چهار دست و پا شدی و  ماشالله الانم کسی به پات نمیرسه و هر جا به سرعت جت حرکت میکنی تو ایام عیدم پسر بدی نبودی فقط وقتی خسته میشدی و خوابت میگرفت یه کم بهمون حال میدادی و گریه میکردی خوب حقم داری از وقت خوابت میگذشت و خسته هم میشدی ولی خوب در عوض میارزید به عیدی گرفتناش خخخخخ عیدی هایی که امسال گرفتی تماما نقد بود به غیر از خاله مریم که یه لباس مردونه خیل...
16 فروردين 1393

سال 92

سلام دردونه مامان اول از همه ببخشید بابت اینکه چند وقتیه وبلاگت رو اپ نکردم شرمنده عزیزم امروز میخام اتفاقات شیرین و تلخی که در سال ٩٢ افتاده رو بزارم تو وبلاگت عزیزم تا هیچ وقت فراموششون نکنم. ١- بهترین اتفاق و مهمترینش به دنیا اومدن شما است در تاریخ ٣/٥/٩٢ که پا درون قلب منو بابایی گذاشتی ٢- دومین اتافقی که افتاد واسه مامان جون بود که رفتن خونه خودشون به سلامتی و میمنت ٣- سومین اتفاقم بازم واسه مامان جونه که رفتن کربلا ٤- اتفاق بدی هم که تو این سال افتاد شکستن کمر بابایی جون بود که به خیر گذشت و با یه دو هفته استراحت در منزل که بسیارررر برای بابایی سخت و عذاب آور بود ولی خدایی منو شما خوش گذروندیم با وجود بابایی تو خونه ...
20 اسفند 1392

گذشته و حال عرشيا

سلام پسر مامان دردونه مامان روز به روز داري شيرين تر ميشي و ماماني مرد شدن و بزرگ شدن شما رو ميفهمه وقتي به حركاتت دقت ميكنم قشنگ ميفهمم كه چقدر بزرگتر شدي و كلي ذوق ميكنم و تو دلم واسه اونايي كه دلشون فرزند ميخاد و دعا ميكنم كه خدا حاجتشون رو برآورده كنه الهي آمين. ظهر كه ميام خونه كلي ذوق ميكني برام مياي تو بغلم و اين قدر خودتو به من ميچسبوني تا بهت شير بدم خيلي وابسته شير  شدي و همش ميخاي شير بخوري . موقع غذا خوردنت كلي كيف ميكنم نگات ميكنم با اينكه دندون نداري هنوز ولي اين قدر قشنگ غذا رو با لثه هات ميجوي كه لذت ميبرم . كلمه هايي مثل بده و بابا ومامايي و دده رو به صورت نا محسوس ادا ميكني . اينم يه عكس از محرم كه با اي...
26 بهمن 1392

عکس

سلام پسر مامان عزيز دلم ماماني امروز اومده با كلي عكس از شما مرد كوچك من الهي ماماني به قربونت عزيزم كه اين قدر بزرگ شدي . پسرم ديگه قشنگ بدون كمك ميشينه     عرشيا و پسر خاله (مير حسن ) عرشيا و بابا بزرگ جون پدرانه     ...
23 بهمن 1392

حس مامانی

÷سرم حالم خیلی بده خیلی بد میدونم که وبلاگت همش پر شده از دلتنگی مامانی ولی این روزا از دورید مامانی داغونه دست خودم نیست وقتی شیرم میریزه و لباسمو خیس میکنه دلم میخاد از ناراحتی دوری از تو بشینم یه دل سیر گریه کنم من یه مادرم دلم میخاد هر لحظه حست کنم و از شیره وجودم تغذیه ات کنم ولی کو غرشیای من من اینجا پشت میز اداره تو هم تو خونه پیش عزیز جون کاش میتونستم دو دقیقه ای بیام پیشت سیرت کنم و برگردم . این بدترین زجری هست که دارم از دورید میکشم دست خودم نیست نمیدونم کسی منو درک میکنه یا نه ، گفتم حداقل بیام و تو وبلاگت با نوشتن برای تو خودمو خالی کنم چه میشه کرد ...
16 بهمن 1392