خاطرات فرزند دلبندم

سال 92

1392/12/20 8:16
نویسنده : مامان عرشیا
282 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه مامان ماچ

اول از همه ببخشید بابت اینکه چند وقتیه وبلاگت رو اپ نکردم شرمنده عزیزم

امروز میخام اتفاقات شیرین و تلخی که در سال ٩٢ افتاده رو بزارم تو وبلاگت عزیزم تا هیچ وقت فراموششون نکنم.

١- بهترین اتفاق و مهمترینش به دنیا اومدن شما است در تاریخ ٣/٥/٩٢ که پا درون قلب منو بابایی گذاشتیقلب

٢- دومین اتافقی که افتاد واسه مامان جون بود که رفتن خونه خودشون به سلامتی و میمنت

٣- سومین اتفاقم بازم واسه مامان جونه که رفتن کربلاخیال باطل

٤- اتفاق بدی هم که تو این سال افتاد شکستن کمر بابایی جون بود نگرانکه به خیر گذشت و با یه دو هفته استراحت در منزل که بسیارررر برای بابایی سخت و عذاب آور بود ولی خدایی منو شما خوش گذروندیم با وجود بابایی تو خونه

٥- فکر کنم اتفاق بدی هم که واسه شما پسر گلم بود برگشتن من به سر کار بود که میدونم خیلی برات سختهگریه

٦- نقل مکانمون به خونه عزیز جون و بابابزرگ که انشالله همیشه سایشون بالا سرمون باشه

خوب فعلا چیزایی که تو نظرم بود رو گفتم و البته مهمترینش .

پسرم این روزا که من میام سر کار تا ظهر با عزیز جون هستی و ازت مراقبت میکنن و کلی هم وابسته عزیز جون شدی و فکر کنم عزیز جون و بابابزرگم کلی به شما وابسته شدن و بالاخره صبح تا ظهر با بابابزرگ و مامان بزرگ دل میدی و قلوه میگیری انشالله خدا همیشه حفظشون کنه.تشویق

کلی با عمه جون رفیق شدی و باهات بازی میکنه .از خود راضی

یه کم از خاله ها غریبی میکنی که اینم انشالله درست میشه الان برای اینه که کمتر میبینشون.نیشخند

ولی خدایی با مامان حسابی رفیقی .

یه چیز جالب که شما تازگیها حسودددددددد شدی تعجبو هیچ کی جرات نداره بره بغل عزیز جون و مامان و شما با غر زدن بهش حالی میکنی که در حال منجر شدنی و داری حسودی میکنی و فکر میکنی این آغوش مادر بزرگها فقط برای شماست.

غذاهایی که بهت میدم حریره بادوم - نون ماست -سوپ- آبگوشت - سیب درختی و زرده تخم مرغ هستش .

هنوز نمیتونی و نمیخای که سینه خیز بری و یا چهار دست و پا اصلا هم تلاشی نمیکنی برای اینکه حرکت کنی و من از این قضیه یه کم ناراحتم ولی همه میگن که بالاخره راه میافتی و نگران نباشم.

هنوز دندون در نیاوردی و من دارم روز شماری میکنم که دندون های شما در بیاد.

نمیدونم چرا همه کارهات این قدر داره دیر انجام میشه شایدم من یه کم هول هستمآخ

در کل یه قند عسلی شدی که تو دل همه جا باز کردی و همه دوست دارن امید وارم همیشه همین طور باشی عزیزم.خنده

راستی برای فردا از آتلیه وقت گرفتم که پسر گلمو ببرم و ازش عکسهای خوشگل بگیرم.

خیلی دلم میخاست با سفره هفت سین ازت عکس بگیرم ولی اون آ؟تلیه که وقت گرفت معلوم نیست سفره بندازه یا نه منم بیخیال سفره شدم و گفتم همین جوری عکسای خوشجل ازت بگیرم.

انشالله عکسات که آماده شد میذارم تو وبلاگ.

بوس واسه شما پسر آسمانی مامانیفرشته

حاج عرشیا نیشخند

قربون اون ژستت بشمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان اميرحسن
19 اسفند 92 9:48
عزيزززززززززززززززززززززززززززززمي جيگر خاله..... مامان عرشيا شما يه كم هول تشريف داريد بچه ها هرچي ديرتر دندن دار بشه براي دندون هاي شيري بهتره و ديرتر خراب ميشه باري چهاردست و پا و راه رفتن هم هرچي ديرتر چهاردست و پا بره شما بيشترنفس راحت ميكشي من و اميرحسن منتظر عكسهاي خوشكل به قول اميرحسن (اشيا)هستيم
ساراااا
20 اسفند 92 10:50
اييييييي جانه دلم ماشالله آقا شده برايه خودش ژستشو نيگااااه
رویا
29 اسفند 92 18:03
حاج آقا تقبلل الله.جیگرتو بررررررم
سحر
24 فروردین 93 20:20
خدا رو شکر که امسال سالی خوب برات بود عزیزممم امیدوارم سال جدید هم برای تو و خانواده گرامی بخصوص عرشیا جون پر از شادی و سلامتی و خوشبختی باشه و بهترینها برات پیش بیاد چه گل پسر دوست داشتنی و اقاایی شده این عرشیا جوون ماااا