دير كردن مامان
سلام پسرم قند عسلمممممممم شكر پنير مامان
واي واي ميدونم خيلي وقته نيومدم وبلاگت رو آپ كنم ببخشيد همش منتظر عكساتم كه بيارم يه بار با عكس مطلب بزارم ولي هيج جوره نميشد ولي اشكال نداره فعلا در مورد تو مينويسم تا بعد عكس بزارم يه بار
عزيز دلم به تولد يك سالگيد نزديك ميشيم چقدر زود گذشت و چقدر دير گذشت عزيز دل مامان پارسال تو اين روزا تو شكم ماماني وبدي و استرس اين داشتم كه چرا به دنيا نمياي زودتر تا تو بغلت بگيرم
ولي امسال شدي يه مرددددددددددددددد واسه خودت و منو بابايي حسابي به شما ميباليم .
عرشيا مامان دو تا دندون داره و قشنگ ميتونه راه بره ( در سن 10 ماه و نيم راه رفت)و شيطوني كنه هنوز هيچي درست حسابي نميتونه بگه ولي فقط بابا و دد و به به ( يعني شير) ميتونه بگه .+چند وقت پيش يه دفعه يه تب شديد گرفتي و دو روز تب داشتي و حسابي بي حال شدي و بعدم دونه هاي ريزي تو بدنت بيرون ريخت كه دكتر رفتيم و گفت جاي نگراني نداره و روزوئلا هست و خوب ميشه فقط مواظب تبش باشيد كه بالا نره خيلي سخت بود تبت و خيلي حالت بد شده بود و تا چند روز بي اشتها و بهانه گير شده بودي ولي خدا رو شكر به خير گذشت.
از تولدت بگم كه هنوز معلوم نيست قراره چطو.ري و كجا و كي تولد بگيريم ولي اميدوارم همه چي به خوبي پيش بره و برات يه خاطره خوب بمونه از تولدت انشالله عزيزم.