خاطرات فرزند دلبندم

دير كردن مامان

1393/4/24 9:07
نویسنده : مامان عرشیا
275 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم قند عسلمممممممم شكر پنير مامان

واي واي ميدونم خيلي وقته نيومدم وبلاگت رو آپ كنم ببخشيد همش منتظر عكساتم كه بيارم يه بار با عكس مطلب بزارم ولي هيج جوره نميشد ولي اشكال نداره فعلا در مورد تو مينويسم تا بعد عكس بزارم يه بار

عزيز دلم به تولد يك سالگيد نزديك ميشيم چقدر زود گذشت و چقدر دير گذشت عزيز دل مامان پارسال تو اين روزا تو شكم ماماني وبدي و استرس اين داشتم كه چرا به دنيا نمياي زودتر تا تو بغلت بگيرم

ولي امسال شدي يه مرددددددددددددددد واسه خودت و منو بابايي حسابي به شما ميباليم .

عرشيا مامان دو تا دندون داره و قشنگ ميتونه راه بره ( در سن 10 ماه و نيم راه رفت)و شيطوني كنه هنوز هيچي درست حسابي نميتونه بگه ولي فقط بابا و دد و به به ( يعني شير) ميتونه بگه .+چند وقت پيش يه دفعه يه تب شديد گرفتي و دو روز تب داشتي و حسابي بي حال شدي و بعدم دونه هاي ريزي تو بدنت بيرون ريخت كه دكتر رفتيم و گفت جاي نگراني نداره و روزوئلا هست و خوب ميشه فقط مواظب تبش باشيد كه بالا نره خيلي سخت بود تبت و خيلي حالت بد شده بود و تا چند روز بي اشتها و بهانه گير شده بودي ولي خدا رو شكر به خير گذشت.

از تولدت بگم كه هنوز معلوم نيست قراره چطو.ري و كجا و كي تولد بگيريم ولي اميدوارم همه چي به خوبي پيش بره و برات يه خاطره خوب بمونه از تولدت انشالله عزيزم.

 

پسندها (1)

نظرات (0)