خاطرات فرزند دلبندم

گذشته و حال عرشيا

1392/11/26 9:37
نویسنده : مامان عرشیا
259 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر مامان

دردونه مامان روز به روز داري شيرين تر ميشي و ماماني مرد شدن و بزرگ شدن شما رو ميفهمه وقتي به حركاتت دقت ميكنم قشنگ ميفهمم كه چقدر بزرگتر شدي و كلي ذوق ميكنم و تو دلم واسه اونايي كه دلشون فرزند ميخاد و دعا ميكنم كه خدا حاجتشون رو برآورده كنه الهي آمين.

ظهر كه ميام خونه كلي ذوق ميكني برام مياي تو بغلم و اين قدر خودتو به من ميچسبوني تا بهت شير بدم خيلي وابسته شير  شدي و همش ميخاي شير بخوري .

موقع غذا خوردنت كلي كيف ميكنم نگات ميكنم با اينكه دندون نداري هنوز ولي اين قدر قشنگ غذا رو با لثه هات ميجوي كه لذت ميبرم .

كلمه هايي مثل بده و بابا ومامايي و دده رو به صورت نا محسوس ادا ميكني .

اينم يه عكس از محرم كه با اين لباس علي اصغر ازت گرفتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سحر
28 بهمن 92 16:26
ایییی جووون دلم عرشیا دلش واسه مامان مهربونش تنگ میشه خوووب ولی حسااابی عششق میکنیا مینا تا میرسی خونه قندعسلت میپره تو بغلت ایشالا همیشه در کنارهم شاد و سلامت زندگی کنید افرین به این گل پسر زرنگ که از الان ماما و بابا و بخصوص دده رو یاد گرفته
مامان اميرحسن
29 بهمن 92 7:43
چرا آپ نمیکنی تند تنددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد الهی قربونش بمممممممممم با اون لباس سقاش
مامان اميرحسن
29 بهمن 92 7:43
ساراااا
6 اسفند 92 11:20
اااااااااي جانه دلم عزيزم ماشالله چه آقايي شده برايه خودش