دوران سخت منو عرشیا
اول یه خبر دست اول اینکه پسر دختر خاله هم به دنیا اومد و زود زود اومد بغل مامانش یعنی در تاریخ ۳۰/۲/۹۲ متولد شد هنوز نمیدونم اسمش چی گذاشتن .
عرشیای من تو هم زود زود بیا بغل منو بابایی این دوران ماههای اخر خیلی سخته پسرم الان من ۳۲ هفته دارم تقریبا شبهای بدی رو میگذرونم و از درد کمر و لگن خواب ندارم و نصف بیشتر شبها همش بیدارم و صبحم با چشمهای پر از خواب میام اداره ولی پسرم همه این سختی ها فدای یه تار موهات همشو به جون میخرم تا پسرم عرشیای من صحیح و سالم به دنیا بیاد بابایی خیلی منتظرته و هر روز حال ترو از من میپرسه ( خوب چیه نگاه میکنید داره حال عرشیا رو میپرسه دیگه ) بالاخره هم من هم بابایی هر دو منتظریم هر چی زودتر بیای پیشمون .
از خاله هات بگم که اونا هم دست کمی از من ندارن و منتظر تو هستن تا هر چی زودتر بیای مخصوصا خاله زهرا که میگه خیلی دلش بچه شیر خواره میخاد و مدام بهم میگه پس چرا عرشیا نمیاد ( خودتو آماده کن پسرم واسه چلوندن توسط خاله ها )
پسرم تو دل مامانی هستی پیش خدا نزدیکتری واسه مامان و بابا دعا کن که تو این راه خونه که قدم برداشتیم بتونیم به مقصد برسیم و وسط راه جا نزنیم خیلی راهه سختیه مخصوصا که هم زمان شده با به دنیا اومدن تو پسرم دلم نمیخاد به خاطر خونه برای تو کم بزارم برای همین میگم که خدا باید یار و یاورمون باشه تو این راه.
عرشیای من مامان و بابا منتظرت هستن زود بیا